عکس های کاشت درخت در موسسه علمیه امام جعفر صادق(علیه السلام)
نقشه ای برای اثبات با عفّت بودن خود
در روزگار قدیم مردی زندگی می کرد که خیلی سختگیر و کوته فکر بود و نسبت به بعضی مسائل خیلی بدبین بود. روزی این مرد ازدواج کرد.
از آنجا که او مردی بدبین و کوته فکر بود. تمام گوشه ها و سوراخهای خانه را مسدود کرد و بر تمام دربهای ورودی و خروجی خانه قفل و مهر زد تا نگاه هیچ نامحرمی به همسر او نیفتد. و قصد تعدی به همسرش را نداشته باشد و اگر همسر او هم قصد انجام کار ناشایستی را کرد توانایی انجام آن را نداشته باشد.
از سوی دیگر هم، همسر خود را در تنگنا قرار داد و بر او سخت گرفت.
زن به او گفت: «چرا بر من تنگ گرفته ای و مرا در خانه زندانی کرده ای زن اگر خائن و بدکار باشد هیچ کس نمی تواند او را نگه دارد و اگر پاک و خویشتندار باشد به جز شوهرش به کس دیگری رغبت نمی کند. دست از این سختگیری بردار و مرا به خدا بسپار که خداوند خود، عفت و دیانت مرا حفظ می کند.»
اما زن هر چقدر این حرفها را برای شوهرش زد، شوهر کمترین توجهی هم به او نکرد بلکه سخت گیریش را نسبت به او بیشتر هم نمود.
بنابراین زن تصمیم گرفت که دلیلی برای گفته خود بیاورد و نقشه ای کشید.
پیرزنی در همسایگی آنها زندگی می کرد. روزی آن پیر زن را دعوت کرد و بوسیله او برای جوان همسایه پیغام فرستاد که: «مدتی است که عاشق تو هستم و عشق تو طاقتم را طاق کرده و مرا بی قرار نموده است.»
پیرزن پیغام زن را به جوان رسانید.
جوان که وصف زیبائی او را شنیده بود با خوشحالی تمام پیغام داد که: «آن کیست که جمال تو را به جان و دل نخرد و سر و زر فدای تو نکند. اما شوهر تو خیلی غیرتمند است. چگونه می شود به خدمت تو رسید.؟»
زن گفت: «این کار آسان است اگر مرا میخواهی، باید در شهر شایع کنی که می خواهی به سفر بروی. آنگاه صندوق بزرگی بسازی و به شوهر من بگویی که چون اعتماد به دیگران نداری قصد داری که صندوقت را نزد او به امانت بگذاری. سپس با شوهر من خداحافظی کنی و بگویی که غلامت صندوق را خواهد آورد.
وقتی به خانه رفتی وارد صندوق شو و هنگامی که غلامت صندوق را آورد و شوهرم از خانه خارج شد تو از صندوق بیرون می آیی و به وصال یکدیگر نائل می شویم.
جوان این نظر را پسندید و مشغول آماده کردن مقدمات آن شد و تمام کارهایی را که گفته شد انجام داد.
وقتی غلام، صندوق را در خانه خواجه آورد زن جلو آمد و گفت: «ای خواجه! این چیست؟
شوهر جواب داد: «یکی از دوستان من به سفر رفت و از من درخواست کرد که این صندوق، بطور امانت نزد من باشد.»
زن گفت:«می دانی که داخل آن چیست؟»
مرد پاسخ داد: «نه.»
زن گفت: «این عاقلانه نیست که صندوقی در بسته را به خانه بیاوری و ندانی که داخل آن چیست. اگر فردا صاحب آن ادعا کند که این صندوق حاوی پول نقد و جواهرات بوده است و تو آن را برداشته ای چه جوابی خواهی داد؟
حتی اگر نزد قاضی بروی و بی گناهیت ثابت شود اختلافی ایجاد شده و بدنامی بوجود آمده است. اگر یک نفر تو را راستگو بداند ده نفر تو را دروغگو می دانند.
بهتر است که یک شخصی را که مورد اعتماد او بوده بیاوری و در حضور او درب صندوق را بگشایی. بعد هم محتویات آن را یکی یکی جدا کنی و بشماری و بعد امانت را قبول کنی.»
مرد این سخن را پسندید و از غلام آن جوان خواست که در صندوق را باز کند.
غلام نمی دانست که اربابش داخل صندوق است. به ناچار درب صندوق را باز کرد.
وقتی صندوق باز شد جوان در حالی که از شدت شرم و خجالت قادر به سخن گفتن نبود، بیرون آمد.
شوهر از دیدن این صحنه خیلی تعجب کرد.
زن گفت: «ای خواجه! این جوان گناهی ندارد. همه کارها را من کرده ام. من بارها به تو گفتم که زن را به هیچ وجه نمی توان نگه داشت ولی تو باور نکردی. هدف من از این کار این بود که عفت و پاکدامنی خود را به تو ثابت کنم.
اگر من قصد شر و فسادی داشتم تو را به گشودن صندوق تشویق نمی کردم در حالی که تو با دست خودت معشوق را به خانه آورده بودی. اکنون مرا به خود واگذار و از سختگیری دست بردارد.»(1)
1.http://rasekhoon.net
متواضع
درخت مهدویت
بیایید درخت مهدویت را در دلها بکاریم پای ان درخت دعای فرج ابیاری کنیم تا درخت ظهور به ثمر برسد