اثبات معاد در قالب داستان
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْق عَلِیمٌ
دو كرم ابريشم بر برگي با هم ديدار كردند و دوست شدند يكي را دلي گشاد و روحي اميدوار بود و آن ديگري دلي تنگ و روحي پر آژنگ داشت آن دو تمامي طول تابستان با هم جدال كردند و گرد و خاكي برانگيختند كه آيا ما را پس از مرگ زندگي تازه اي خواهند بخشيد يا نوميد و محروم رها خواهند كرد؟ كرم نخستين از حيات جاودان مي گفت و اميدهاي خود را بر مي شمرد كه ما را بي گمان آفريدگاري است كه به ما عنايت دارد و ديگري مي گفت ما را كه اين چنين حقير و ضعيف بر زمين مي خزيم كدام بال خواهد بود كه در فضاي جاودانگي پرواز كنيم يا حتي بر دروازه ي طلايي آن بگذريم چون پاييز در رسيد آن زشت رويان خود را براي مرگ آماده كردند . هريك براي خود كفني تنيدند و خود را در آن پيچيدند و گرد خويش تابوتي از پيله ساختند و سراسر زمستان چون مردگان به گوشه اي افتادند.
اينك بنگريد كه چه پيش آمد :
الهه ي بهار با تمامي عشق و طراوتش از راه رسيد و نوشدارويي شيرين كه از اقليم برين آورده بود بر دشت و صحرا فشاند پيله ي كرمان شكست و دو پروانه از آن تابوت ها بال گرفتند و بر گرد آن الهه چرخ زدند
و اين واقعه خوش نشاني است از حيات ابد و جاودانگي .
زنده شدند بار دگر كشتگان دي/ تا منكر قيامت بي اعتبار شد.
365 روز در صحبت قرآن ، حسين محي الدين الهي قمشه اي،ص 636