باباي مهربانم
10 اردیبهشت 1397
نميدانم كه ميداني چقدر دلم ميخواهد با تمام وجودم تو را حس كنم .
نميدانم كه ميداني چقدر شرمنده ي محبتهاي وجود تو هستم.
نميدانم كه ميداني چقدر از تو دورم .
جوانيم با همه ي روزهاي خوب و بدش در حال گذر از جاده بي انتهاي زمان است و من همچنان سردرگم در اين جاده .
به انتهاي جاده كه نگاه ميكنم چيزي گنگ و مبهم شايد ترس باشد كه وجودم را فرا ميگيرد.بدون همراه و همسفر.
نميدانم كه ميداني چقدر دلم همسفري چون تو ميخواهد در گذر از اين جاده.
به مسير طي شده جاده كه نگاه ميكنم ميفهمم كه تو تنها همسفر و رفيق تمام راهم بوده اي در تمام اين مسير .
ميدانم كه چقدر بي انصافم.
تولدت مبارك باباي مهربانم.