دلنوشته
اولين بار كه وارد حوزه شدم با ايشون آشنا شدم در اولين برخورد ازشون خوشم اومد و مهرشون به دلم نشست نام و نام خانوادگيشون رو نمي دونستم وقتي وارد كلاس شدم پچ پچ هايي شنيده مي شد :
- اين ترم با خانوم اشرفي كلاس داريم.
-وجيهه خانوم يا طيبه خانوم؟
- وجيهه خانوم
- اي كاش با طيبه خانوم هم كلاس داشتيم من كه خيلي دوسشون دارم
هات و مبهوت به طلبه ها نگاه ميكردم
بعد از سلام و احوالپرسي پرسيدم: بچه ها قضيه چيه اين اساتيد چه كساني هستند؟ با كمي راهنمايي فهميدم وجيهه خانوم همون كسي هست كه قبلاً باهاشون آشنا شده بودم و طيبه خانوم رو هم زيارت نكرده بودم .
خيلي خوشحال بودم دائماً ساعت رو چك ميكردم كه وارد كلاس بشن خوشبختانه هر ترم با ايشون كلاس داشتيم از كمالاتشون هر چي بگم كم گفتم براشون فرقي نمي كرد كه كي هستي نمراتت بالاست يا نه وقتي طرف رو مي ديدند از جاشون بلند ميشدند طوري احوالپرسي مي كردند كه اگر كسي مي ديد فكر ميكرد دارن با خواهرشون احوالپرسي مي كنند همه براشون احترام خاصي قائل هستند اونقدر كه اگر روزي درس نمي خوندند نمي دونستند از شرمندگي چه كار كنند وقتي وارد سطح سه شدم تنها يك ترم با ايشون كلاس داشتم موندم چرا از توفيق شاگرديشون محروم شدم البته مي بينمشون ولي دوست داشتم هميشه شاگردشون باشم و چنين چيزي براي هيچ شاگردي ميسر نيست ولي هميشه ايشون استاد من و من شاگردشون خواهم موند .
إن شاء الله خداوند متعال روز به روز توفيقاتشون رو بيشتر كنه