ترس
قرار است برايت مهمان بيايد . دقيق نگفته است چه موقع پايش را مي گذارد به خانه ات. اما مي داني كه امروز خواهد آمد.
از روز قبل آماده شده اي . تمام خانه را تميز و مرتب كرده اي ، خريدهايت را انجام داده اي و…
اين وقتها در تمام طول روز خود و خانه ات را آراسته نگه مي داري چرا كه هر لحظه ممكن است مهمانت از راه برسد.
تصور كردن مرگ و روز رستاخيز نيز همين گونه است. انگار كه فرشته اي آمده پيشت . روبه رويت نشسته و به چشمانت خيره شده و آرام در گوشت مي گويد:
(به زودي نوبت تو مي رسه ،آماده اي؟)
به اين فكر مي كني كه وقتي آدمها فكر رفتن در سر داشته باشند نوع زندگي شان انگار عوض مي شود،رفتارهايشان ،حرفهايشان، توجه شان به ديگران ،توجه شان به خدا و…همه و همه تغيير مي كند.
چشمانت را مي بندي و زندگي ات را تصور مي كني در حالي كه هر لحظه به رستاخيز و قيامت فكر مي كني.
سختي اش را تصور مي كني پاها و دستهايت حركت مي كنند به سمت انجام دادن كارهاي خوب. اين رمزو راز ترس از آخرت است .
ترس از آخرتي كه تو را به حركت در نياورد براي نزديك تر شدن به خدا ،ترس نيست كه توهمي است از نوع غفلت.